۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

باغهای کندلوس( در ستایش مرگ )

در بازار مافیایی فرهنگ امروزی ، شاهکارهای کوچکی نادیده گرفته یا کمتر دیده می شوند . بازارهایی که ما را با سلیقه و جهتهای فکری خود آشنا می کنند و عادت می دهند و از ما زامبی هایی یک شکل می سازند .
ادبیات ،سینما ، هنرهای تجسمی و مو سیقی در سیطره لابی ها ، گروها و اشخاص قدرتمند و با نفوذ است .
امروز کمترین هنرمند و نویسنده ای تنها با قدرت استعداد و توانایی خود شناخته می شود .
ما مخاطبین هم چشم بسته تن به خواسته ها و تولیدات انتخابی می دهیم . ، شاید بالاجبار ! بحث من جامعه مصرف گرایی و سرمایه داری نیست .چون بسیاری از روشنفکرانی را که به خوردمان داده اند و می دهند که دم از از دشمنی با مصرف گرایی و سرمایه داری می زدند ، دست پخت دستهای پنهان فرهنگی اند .
به بی راهه نروم .
بهتر است بحث من تنها به سینما و آن هم سینمای کشورمان محدود شود .سینمایی که با تنی نحیف در حال ادامه دادن به مسیر نا هموار خود است . فیلمهای سینمای ایران هم اسیر مافیای خودمانیمان میشوند ، کمتر دیده می شوند ، کمتر قدر می بینند .
باغهای کندلوس کار ایرج کریمی به نظر نگارنده یکی از بهترین ( حتی بهترین ) کارهای سینمای ایران است .پختگی و سینمای نابی که کمتر در فیلم های میهنی مبینیم در اوج کمال است . فیلمی که اگرمتعلق به سینمای اروپا بود به جایگاهی بسیار بالاتر از اکنون می رسید . (جبر جغرافیایی ؟!؟! )
ایرج کریمی ( منتقد ، مترجم و کارگردان ) پیش از این با نقدهای خاص و پر محتوا مخاطب را با سیل معلومات و سواد ادبی ، فلسفی و سینمایی خود غرق میکرد و سینمای خاص خود را در فیلمهای قبلی خود مثل چند تار مو به نمایش گذاشته بد ، با این فیلم ( باغهای کندلوس ) نشان داد که سینما را متفاوت تر و اصولی تر میفهمد و می سازد .
شاید تعاریف من به فیلم و کارگردان بیشتر لطمه بزند ولی شمارا دعوت به دیدن و دوباره و چند باره دیدن فیلم می کنم . در ادامه نیز بخشی از لذتها ی ناب سینمایی این فیلم را می آورم . فیلمی که با آن سینما را و هنر و قدرتش را بیشتر شناختم و یاد گرفتم .
یادداشتهای من به عنوان نقد و بررسی نیست چون بارها گفته ام من اعتقادی به نقد ندارم . هدفم لذت از هنر و برداشتهای شخصی ( درست یا غلط ) است .





نویسنده و کارگردان: ایرج کریمی
تهیه کننده: علیرضا شجاع نوری
بازیگران: محمدرضا فروتن، خزر معصومی، مسعود کرامتی، بهناز جعفری، احسان امانی، محمدرضا ناجی
با حضور: شاهرخ فروتنیان، فریبا کامران
مدیر فیلمبرداری: محمدرضا سکوت
تدوین: ایرج کریمی ، رضا شیروانی
موسیقی: سینا سلیمی
طراح چهره پردازی: مهین نویدی، بابک شعاعی
صدابردار: سعید احمدی
عکاس: گلاره کیازند


خلاصه داستان: کاوه و آبان زوج جوانی که در اوج عشق قهرمانان قصه ما را ترک کرده اند بهانه ای می شوند تا بیژن، علی و سعید به یاد روزگار با عشق سپری شده آنها در باغهای کندلوس به جستجو باشند.

یادداشت: « باغهای کندلوس » پس از فیلمهای « از کنار هم می گذریم » (1379) و « چند تار مو » (1382) سومین فیلم بلند ایرج کریمی منتقد باسابقه و کهنه کار سینمای ایران است.


ستایش مرگ

شروع داستان با تصادف سه دوست در ماشین آغاز می شود. سه دوستی که در سفری نابه هنگام تصمیم به پیدا کردن قبر کاوه و آبان کرده اند .بی شک در ابتدا دو نفر از جمع میمرند( سعید و بیژن ) و داستان با ارواح آنهاست که ادامه پیدا می کند .و دوست سوم( علی با بازی مسعود کرامتی ) نیز در برزخ مرگ و زندگی ست .
صبح بعد از تصادف با راننده ای برخورد می کنند که وظیفه اش بکسل کردن ماشینهاست . ( انتقال ارواح ) .
راننده در دیالوگی به بیژن که تازه از خارج برگشته میگوید : به من هیچ فرق نمیکنه ، اونجا هم که بودی باز بکسلت می کردم .
شخصیت پردازی راننده و شوخی ها و جملات او با لهجه ی آذری بسیار عالی از کار در آمده و اگر او را فرشته ی مرگ بدانیم یکی از خاص ترین فرشتگان مرگ تاریخ سینما را به نظاره نشستیم . مرگی این چنین شوخ و متفاوت .
از همان ابتدای فیلم کارگردان علی ( مسعود کرامتی )را در سکانسها و نماها مختلف از دو دوست دیگر جدا می کند که در پایان دلیل این جدایی و تفاوت فکر را می فهمیم . شخصیتی که هنوز هم وابستگی های مادی به زندگی دارد و باوری عمیق به عشق ( عشق آبان و کاوه ) ندارد .ومجازات او زندگی ست .
فردی که حتی می خواهد عشق را نیز بخرد . ( پیشنهاد خرید نامه های عاشقانه ی سعید ) .علی در فیلم می گوید : من عاشق نمی شم ، کسی عاشق میشه که خودش رو دوس داشته باشه ، نه من که از خودم بدم میاد .
در این فیلم پاداش شناخت زندگی و عشق ورزیدن ، مرگ است . مرگی که برای ما تا به امروز دهشت و سیاه شناسانده شده است که با مفهوم مرگ در این فیلم کاملن متفاوت است .
کاوه علیرغم بیماری آبان به علت قدرت عشق خود و کمال در عشق زودتر از آبان می میرد .کاوه تنها آبان را دوست دارد و تنها هدف خود در زندگی را آبان می داند .عشق به آبان است که زندگی کاوه را ساخته و بی آبان توان و میلی برای زندگی نیست . در سکانسی که آبان برای فرار از پاسخ به سوال کاوه در مورد نتیجه آزمایش به نماز پناه می برد ، و حتی با بستن قنوت حایلی بین خود و کاوه ایجاد می کند و از عشق زمینی خود میکند ، باز هم کاوه را می بینیم که تنها بر عسق و آبان سجده می کند و جای پیشانی او را بر روی مهر نماز می بوسد .
و اوست که زندگی زودتر می گریزد و درعشق به کمال می رسد .
فیلم بر عشق و مرگ تاکید دارد . در زندگی که در فیلم تصویر شده معنا و هدف معنی ندارد .دریا دوست آبان در سراسر زندگی عاشق نمی شود . اوست که در اوایل فیلم خاطره ای از کودکی خود تعریف می کند که در میان فروشگاهی پر از اجناس گریه میکند و فریاد میزند : مامان من چی می خوام ؟
انسان در زندگی و دنیا ی امروز با بی معنایی چه می خواهد ؟ همه ی ما کودکانی نیستیم که بارها از خود پرسیدیم : من چی میخوام ؟


عشق کامل کننده نقص ها و مرگ پاداش عشق و آرامشی در پی مرگ برای عشاق .چیزی فراتر از بهشت . عشق است که دستور می دهد . کاوه در پاسخ به آزمایش آبان می گوید : این یه دستوره آبان .... تو حق نداری که چیزیت باشه .
آبان را در سکانسی در بیمارستان قبل از ازدواج با کاوه با عینک می بینیم اما بعد از ازدواج او را هیچگاه دیگر با عینک نمی بینیم .عشق نقص ها را کامل می کند .
کندلوس در فیلم بی شک شکلی از بهشت است .هم در دیالوگ ها و هم در نمادها و تصاویر .
در بیمارستان آبان به مرد کندلوسی ( سید ) می گوید : کندلوس بهشته و تو سید فرشته ای .
در نمایی مسافران را در قهوه خانه ای بین راهی می بینیم که تخت ها در کنار رودی روان در زیر سایه بان ها و مسافران لمیده بر آنها نمایش داده می شود . این همان تصویر ساده و سخیفی نیست که از بهشت از کودکی در ذهنها کاشته ایم ؟!!

بهشت نتیجه عشق ماست و نتیجه عشق ما مرگ است و فرار از زندگی .پاداش ما تخت ها و آبهای روان و غذاهای لذیذ ، حوریان نیست .آرامش در کنار معشوق پاداش ماست .
در تمام فیلم افسوسی را که می توان برای زندگان و زندگی بی عشق و معتا خورد را به نظاره نشست . در سکانسی بی نظیر که از اخل ماشین تصویر برداری شده و موضوع در بیرون قرار دارد : در یکی از پنجره ها سعید و بیژن در قابی رنگی و از نظر طبیعی سبز دیده می شوند و در مقابل علی در قابی بی رنگ و خشک .
ایرج کریمی فیلم خود را در سینمای معنوی نگاه نداشته و گاه گاهی نیش و کنایه ای اجتماعی و تا حدی سیاسی هم میزند و حتی با مدیوم سیمای ایران نیز بازی می کند
یک از شاه سکانس های این فیلم جایی در ابتدای فیلم است که دستان کاوه را می بینیم که از دو طرف درخت بیرون می زند و تن آبان را در آغوش می گیرد و درخت استتار و سانسوری سینمایی است .خسته شدیم از زوجهای یخی سینمایمان .
در جایی دیگر آبان در بیمارستان( قبل از ازدواج) بدون دست زدن به کاوه با موچین انگشتان کاوه ا باز می کند تا کاغذی را بین آن بگذارد .این صحنه ها نگاه هوشمند و ظریف و طنازی به همرام دارد که کمی هم قلقلکمان می دهد .
مرگ در این فیلم حضوری قوی و بسیار متفاوت با معتای همگانی خود دارد . مرگ را می توان در فیلم دو لایه دید .
  1. مرگی دینی که جسم می میرد و روح پاداش و مجازات جسم را می بیند که پاداش کاوه و آبان در فلم در شکل آن زوج شاد پایان فیلم است .
  2. مرگی که من اسمش را مرگ اجتماعی و مرگ شهری می گذارم . در سرتاسر فیلم قبر کاوه و آبان پیدا نمی شود .نکند کارگردان ما را فریب داده و کاوه و آبان نمرده اند ؟؟؟؟؟ و با فرار از اجتماع و شهر به بهشت رویایی و دو نفره ی خود و طبیعت پناه برده اند و این نا آگاهی دوستان و انسانهای دل سپرده به شهرها و اجتماعات و زندگی افسوس بار است که آنها را مرده پنداشته اند .
اگر این مرگ دوم را قبول کنیم می توات به زن و شوهر پایان فیلم توجه کنیم که اگر کاوه و آبان زنده هستند باید همسن آنها بوده باشند .
آنها از اتوبانها ، ماشینها و دکتر قلبها و ساختمانهای غول آسا و قوانین حاکم بر زندگی ما فرار کرده اند ، بگذار مرده پنداشته شوند .

تدوین فیلم و برخی صحنه ها به غنای سینمایی فیلم بسیار افزوده است .

باغهای کندلوس دو ، سه سالی ست مرا به خود مشغول کرد و هم چنان برایم لذتی بی انتها ( چه سینمایی ، چه مفهومی و شاعرانه ) به همراه دارد . برای بعضی از صحنه ها ایستاده ام و دیست زده ام .
ایرج کریمی به تالار بزرگان وبلاگ و دنیای من خوش آمدی .


در آخر دیالوگهایی به یاد ماندنی که هم لذت به همراه دارد وهم کلید هایی برای فیلم هستند را می آورم به همراه موسیقی بسیار زیبای فیلم که اولین هدیه موسیقیایی و شنیداری من در وبلاگم است .


  1. همه ی ما پیکانیم . ( پیکان با دو معنا : پیکان همان فلش جهت دار : ما انسانها یی ذاتن جهت دار و با خط و مشی های ذهنی و سیاس و اعتقادی هستیم و پیکان به عنوان ماشین و گذشته ای کهنه و از شکل افتاده که نمی توانیم به راحتی اثر آنرا از زندگی و جامعه پاک کنیم ).
  2. مادرها تو هر سنی بمیرن زوده !
3.ما زنها زود شکسته میشیم ، چون عروسک بازیمون هم جدیه !
4.ما ( زنها ) مادر عروسکهامون ، بچه مون و حتی مادر برادر ، خواهر و پدرمون هم هستیم . گاهی مادر مادرمون هم هستیم .
5. - اگه گم شدیم بر میگردیم .
- پس گم شین .



( استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است )

معرفی فیلم Mist


THE MIST

زمین را پوستی است و این پوست را امراضی است و یکی از این امراض , بشر است. ( نیچه )



خلاصه :

پس از شبی طوفانی در شهری کوچک, در اثر

سقوط درخت در اتاق کار نقاشی, صبح آن شب نقاش همراه پسرش راهی فروشگاه شهر می شود که ناگهان شهر را مه ای مرموز می پوشاند و مردی با صورت خونین وارد فروشگاه می شود و خبر از موجودی یا چیزی در مه می دهد و ... .



معرفی :


کارگردان : فرانک دارابونت

بر اساس داستانی از استیفن کینگ



_ تفاوت این فیلم با نوع نگاهی که از دارابونت سراغ داشتیم همانند فیلم شوکه کننده است.


_ فیلم با پس زمینه ای قوی به نقد مذهب و جامعه ای جدید با رسوبات مذهبی و خرافی می پردازد.


_ انسان این فیلم ، انسانی بسیار تنهاست و دنیای

جدید دنیایی بدون معجزه تصویر شده است.


_ بزرگترین دشمن انسان در فیلم خود انسان و افکار تک بعدی او تصویر شده است.


_ با اشاره ای در فیلم می توان آن را به نوعی داستان قربانی کردن اسماعیل توسط ابراهیم در دنیای مدرن دانست که این بار از طرف خداوند وحی نمی رسد بلکه این ندای قلبی ، وجدانی و اخلاقی انسان است که او را فرمان می دهد.


_ تنها راه نجات انسان در فیلم فرار او از جامعه ای با نظم نوین و اعتقادات قدیمی و سنتی است.

هیچکدام برای انسان رستگاری را به همراه ندارد. انسانی که از این جامعه فرار می کند و به بطن

خطر می رودبرای به دست آوردن هدف خود. ( نگاه کنید به زنی که در اوایل فیلم با وجود خطر

از فروشگاه فرار می کند تا برای کمک به کودک تنهای خود در خانه بشتابد . در پایان فیلم او را

سوار بر کامیون ارتش در بین انسانهای باقی مانده می بینیم. )

_ فرار گروه پایانی از فروشگاه ، نمایانگر فرار انسان از جامعه ای به ظاهر امن به بطن خطرها و

زشتی هاست برای به دست آوردن آزادی و فردیت و رستگاری.


_ تمام مرگ های این فیلم که برای انسانها ی در فروشگاه رخ می دهد به خاطر اشتباهات ، خودخواهی

و ضعفهای اخلاقی انسانهاست .


_ به فیلم نمی توا ن با همان زاویه ای نگاه کرد که به فیلم های نازل هیولایی تا به امروز نگاه کردیم .فیلم یکی از بهترین و مستقل ترین فیلمها در بدنه ی سینمای عامه پسند هالیوود است .

_ امتیاز دیگر فیلم در این است که از هیچ بازیگر معروف و محبوبی استفاده نکرده ، تا مخاطب معمول سینما اینبار مجذوب چهره ها ، اندامها نشود و فیلم را با تعریف و تمجید از بازیگر به پایان نرساند .

_ بی شک یکی از بهترین پایان های تاریخ سینما را به نظاره می نشینید .



ما نیاز داریم بیشتر از این با سرشت بشری آشنا شویم زیرا تنها خطر بزرگی که در جهان وجود دارد خود انسان است .آنچه ما در باره ی انسان می دانیم بسیار نا چیز است . روح و روان انسان باید مورد بررسی قرار گیرد ، زیرا منشا تمامی پلیدی هایی است که می بینیم .( کارل گوستاو یونگ)




( استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است )

بدون شرح




( استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است )

ملی شدن نفت خوب یا بد ؟

آدرس درسته . تعجب نکنین . من هنوزم سیاست زده ام و فعلن کاری با سیاست ندارم .اما من نگاه های متفاوت رو دوس دارم وساختار شکنی یکی از دغدغه های منه .من عاشق قسمتی از این گفتگو هستم که دکتر جواب دوستان مارکسیست رو با تئوری ارزش اضافی مارکس می دهد که طبق آن ما با نفت کشورهای صنعتی و امپریالیسم را استثمار می کنیم .

این مقاله شما را مجذوب می کند .

نویسنده ی این مقاله از معدود اقتصاددانها و دکترها و اساتیدی در ایران است که دانشش محدود به رشته ی خودش نیست .

گفتگوی حاضر یکی از بهترین واگویه های اندیشه ای اوست . شاید وقت آن است که تا کمی واقع بین تر به پیرامونمان نگاه کنیم و نگاه احساسی و تعصبی خودمان را از سیاست و اقتصاد و تاریخ دور کنیم . دکتر سیروس غنی نژاد یکی از سردمداران اقتصاد آزاد ( لیبرال) است .در بحبوحه ی روشنفکر بازی و مارکسیست سالاری ٬ مخالفت خودش رو با این اقتصاد اعلام کرد .و ناسزاها شنید .

جالب است بدانید که او در دوران دانشجویی یکی از طرفداران مارکس بوده است اما ... .

گفتگوی حاضر بر گرفته از سایت بی بی سی است . اما در چند سال اخیر مقالات و گفتگو های مشابهی از ایشان در ایران چاپ شده است . علت انتخاب این مقاله بغیر از علاقه من به ایشان ، نوع نگاه متفاوت ، و همچنین مسدود بودن سایت بی بی سی که دسترسی را به این متن کم کرد ، بود .

اینکه کسی از بد بودن ملی کردن نفت حرف بزند ، جرات و دانش زیادی را می طلبد .امتیاز متن ها و زبان دکتر غنی نژاد همانند کارل پوپر سادگی و قابل فهم بودن آن است .امیدوارم اندیشه ی ایشان برای شما لذت بخش باشد .

در این گفتگو دکتر موسی غنی نژاد نگاه اقتصادی خود را به موضوع ملی شدن نفت مطرح می کند.

معرفی :

موسی غنی نژاد اهری متولد تبریز درسال 1330است.اولیسانس خود راپیش ازاانقلاب در رشته حسابداری از دانشگاه تهران گرفت و سپس با علاقه ای که به اقتصاد پیدا کرد به فرانسه رفت و در این رشته ادامه تحصیل داد.غنی نژاد فوق لیسانس ودکتری خود را در رشته اقتصاد توسعه ودر دانشگاه سوربن فرانسه گذراند.وی همچنین دوره دکتری معرفت شناسی اقتصادی را در این داشگاه خواند ولی پایان نامه خود را نیمه کاره رها نمود و به ایران بازگشت.او هم اکنون عضو هیات علمی دانشگاه صنعت نفت است.از غنی نژاد تا کنون 7جلد کتاب منتشر شده است.از جمله این کتب تجدد طلبی و توسعه درایران ، آزادی خواهی نافرجام(مشترک با دکتر طبیبیان)،درباره هایک و جامعه مدنی،آزادی،اقتصادوسیاست را می توان نام برد.زمینه علمی مورد علاقه او فلسفه،معرفت شناسی علم اقتصاد وتاریخ عقاید اقتصادی است.


ملی کردن نفت خوب بود یا بد؟

آیا محمد مصدق، معمار ملی شدن صنعت نفت، مجری یک اقدام سیاسی بود؟

موضوع ملی کردن نفت چندان عمل سیاسی بوده است که از دیدگاه صرفا اقتصادی و بطور مجزا کمتر مورد بحث واقع شده است.

اما مبحث نفت در ذات خود بیشتر یک بحث اقتصادی است و می باید نگاه اقتصادی به آن را هم مد نظر داشت.

شاید بعد از پنجاه سال وقت آن رسیده باشد که نگاه بی تعصب تری به موضوع ملی شدن نفت بویژه از دیدگاه اقتصادی بیفکنیم.

از پنجاه سال پيش تا كنون اين ديدگاه رايج بوده كه نفت برای كشورهای توليد كننده خير و بركتی نداشته ، و تنها سبب شده است كشورهای قدرتمند و شركت های نفتی چشم طمع به كشورهای نفت خيز بدوزند و منطقه را زير سيطرهً خود بگيرند. سوال اين است: آيا نفت طلاست يا بلا؟

به نظر من مشکل ما مشکل نفت نیست، مشکل جای دیگر است.

من فکر می کنم نفت به ما کمک کرده و بلا نبوده. هرچند این حرف ها آزمون ناپذیر است. ما تاریخ را که نمی توانیم در آزمایشگاه بگذاریم و بار دیگر آزمایش کنیم ولی تصور من این است که اگر ما نفت نداشتیم احتمالا کشوری مثل افغانستان می بودیم.

اما اینکه نفت باعث بلا شده و شرکت های چند ملیتی و امپریالیسم دنبال ما افتاده اند به نظر من اینطور نیست.

من همیشه یک بحثی با دوستان چپ، بر سر تئوری ارزش اضافی مارکس - تئوری استثمار - دارم كه می گوید ارزش اقتصادی كالاها برابر است با کاری که در آنها صورت گرفته. من اين تئوری را قبول ندارم و به نظر من غلط است.

چون این تئوری در بحث قيمت كالا تنها طرف عرضه را می بیند و طرف تقاضا را ناديده می گيرد.

به این دوستان می گویم اگر شما به این تئوری اعتقاد دارید باید بپذیرید از زمانی که ما نفت را صادر می کنیم در حال استثمار کشورهای صنعتی پیشرفته هستیم. چون کالایی صادر می کنیم که روی آن هیچ کاری انجام نشده، از زیر زمین در می آوریم و در مقابل آن کالاهای سرمایه ای و مصرفی وارد می کنیم و از اين طريق توانسته ایم سطح رفاه را در کشور خودمان بالا ببریم.

حالا پیشرفته ترین تکنولوژی های دنیا در دست ماست: کامپیوتر، اینترنت، ماهواره، سیستم اطلاعات، و... برای اینها چقدر کار و هزینه کرده ایم؟ اگر ما آن تئوری را بپذیریم بايد حتما این نتیجه را هم بپذیریم که در این مبادله، کشورهای پیشرفته را استثمار می کنیم. اما در مبادله، من اعتقادی به استثمار ندارم.

غالباً فکر می کنند چه شاهکار بزرگی بود که نفت را ملی کردیم. ولی واقعیت این است كه درست در همان زمان که نفت را دولتی کردیم، درگير گرفتاری های نفتی و اقتصادی بيشتری شديم

به نظر من جنبۀ منفی نفت، در اقتصاد ما، درست ازهمان جایی آغاز شد که همه آن را نقطهً عطف مثبتی ارزيابی می كنند. یعنی ازسال 1329- تاریخ ملی شدن صنعت نفت.

غالباً فکر می کنند چه شاهکار بزرگی بود که نفت را ملی کردیم. ولی واقعیت این است كه درست در همان زمان که نفت را دولتی کردیم، درگير گرفتاری های نفتی و اقتصادی بيشتری شديم.

چون پس از کودتای 28 مرداد با بالا رفتن درآمدهای نفت، اقتصاد ما به سمت نوعی اقتصاد متمرکز متمايل شد. البته یک دوره را شايد بتوان اندكی مستثنا كرد كه به اعتقاد برخی از اقتصاددانان دورهً طلايی اقتصاد ايران است و آن دههً چهل است كه با نخست وزيری علی امينی آغاز شد.

او با در پيش گرفتن سياست رياضت اقتصادی و كاهش هزينه های دولت، مبارزه ای جدی با تورم را آغاز كرد و تورم را يك رقمی کرد و اين تورم يك رقمی تا سال 51 يا 52 پابرجا بود.

دراین دوره كه از بهترین دوره های اقتصادی ماست، هم اقتصاد رشد بالایی داشت، هم نرخ تورم پائین بود و هم سطح رفاه افزايش یافت. اما در کنار آن اتفاقات دیگری افتاد که اصلا خوب نبود.

یعنی در کنار رشد بخش خصوصی، کنترل تورم، کاهش هزینه های دولت که تمام شان خوب بود، اقداماتی هم صورت گرفت كه به افزايش نقش دولت در اقتصاد انجاميد؛ اقداماتی مثل ایجاد صنایع بزرگ به دست دولت: صنایع فولاد، پتروشیمی، سازمان گسترش و نوسازی صنایع،....

می توان گفت اگر این رشد با همان آهنگ کندی که شروع شده بود ادامه پیدا می کرد شاید به نتایج مثبتی می رسيديم، ولی دورۀ رشد اینها همزمان شد با افزایش قیمت نفت در بازارهای بین المللی و افزایش چشمگير درآمدهای نفتی ایران.

این امر شاه را به اين وسوسه انداخت كه با درآمدهای نفتی خیلی سریع تر می شود جلو رفت و شروع كرد به هزينه كردن و بزرگ كردن بخش دولتی و سرمايه گذاری زير بنايی از طريق شركت های دولتی و خود دولت، بدون توجه به اینکه نقش بخش خصوصی در اقتصاد ایران چیست و نظام اقتصادی چگونه می تواند سالم و توام با رشد باشد.

یعنی از درآمدهای نفتی استفاده های نادرستی کرد که سبب تورم شد.

در کتاب « به سوی تمدن بزرگ » شاه ذکر می کند که ما برای مبارزه با تورم به جوانان حزب رستاخیز متوسل شدیم که با اصناف برخورد کنند. در واقع ملیشیا درست کرده بود برای مبارزه با تورم. می گفت تورم ناشی از سیاست های ما نیست، ناشی از این است که عده ای آدم خبیث در بازار و بین اصناف هستند که دارند گران فروشی می کنند و ما با آنها برخورد می کنیم. حتا در جایی تهدید می کند که اگر اقدامات ما موثر واقع نشد ما اینها را می فرستیم به دادگاههای نظامی.

این نشان می دهد که در آن زمان موضوع را چقدر غلط تحلیل می کردند. کارشناسان سازمان برنامه و بانک مرکزی علت واقعی تورم را گوشزد می كردند ولی گوش اعلیحضرت به اين حرفها بدهکار نبود.

می گفت اینها کمونیست اند و سازمان برنامه مرکز کمونیست هاست و اگر منحلش کنیم خیال مان راحت می شود و قصد داشت سازمان برنامه را منحل کند ولی در آخرین لحظه ظاهرا" عده ای از کسانی که مورد وثوقش بودند رفتند وساطت کردند و جلو این کار را گرفتند.

اینکه بگوییم استعمار انگلیس را شکست دادیم و پشت امپریالیسم را به خاک مالیدیم چه چیزی نصیب ما می شود؟ بحث نفت یک مسأله اقتصادی است.

نتیجه اینکه این نفت نیست که برای ما مشکل درست می كند، طریق استفاده از نفت است که مشكل ساز است.

تصور کنید اینهمه آزمون و خطا و اشتباهاتی که بعد از انقلاب، بخصوص در دو سه ساله اخیر کرده ایم، در نبود نفت چه بلایی سرمان می آورد؟ حتما وضع اسفناک تر می شد. با تکیه به همین درآمدهای نفتی است که اين همه كالا وارد می کنیم و یک سطح رفاه حداقلی در کشور به وجود آورده ایم. اگر این را هم نداشتیم چه کار می کردیم؟ 80 – 85 درصد اقتصاد ما دولتی است.

اکثریت قریب به اتفاق بنگاههای دولتی که دارند تولید می کنند زیان ده هستند یعنی بهره وری پائینی دارند و با يارانه های دولت سرپا مانده اند.

همۀ اینها به کمک درآمدهای نفتی ادامۀ حیات می دهند. اگر این درآمد را بردارید همهً اینها ورشکسته اند.

با 15 – 20 درصد سهم بخش خصوصی در اقتصاد که نمی شود مملکت را اداره کرد. نمی توان به همۀ نیازها از جمله اشتغال و تولید پاسخ گفت.

بنابراین درآمد نفتی را نباید به مصیبت تعبیر کنیم. رفتار ما با این درآمدهاست که مصیبت بار است.

به ملی شدن نفت در سال 1329 اشاره کردید. حالا اگرما نفت را ملی کردیم یا به عبارتی دولتی کردیم، درکشورهای دیگر هم که اقدام به ملی کردن نفت نکردند، باز نفت در دست بخش خصوصی نمانده است. عراق، کویت، الجزایر، عربستان و ... در همه جا به غیر از آمریکا و کانادا نفت دولتی است. بنابراین چه نفت را ملی می کردیم و چه نمی کردیم شايد در اصل تفاوتی نمی داشت.

در ایران هم طبق قانون، منابع نفتی قبل از ملی شدن در مالكيت دولت بود. دولت از طریق قرارداد به شرکت های خارجی اجازه می داد نفت را استخراج و درآمدها را تقسیم کنند.

شرکت طرف قرارداد بهرهً مالکانه می پرداخت و از سود فروش نفت هم مالیات می داد، دولت هم شراکتی در سود شركت داشت.

اما خوبی چنين سیستمی این بود که آن بنگاه به عنوان یک بنگاه اقتصادی عمل می کرد، نه به عنوان يك ارگان دولتی. از دولت و سیستم بوروکراسی دولتی دستور نمی گرفت. روی منطق اقتصادی عمل می کرد و بهره وری آن بالا بود. اگر قرارداد به نفع ما نبود، يا سهم ما کم بود، می توانستیم بحث کنیم تا سهم مان زیاد شود. آنها هم حاضر بودند راجع به این موضوع با ما مذاکره کنند.

ولی ما آمدیم چه کار کردیم؟ نفت را ملی كرديم. ملی شدن یعنی اینکه در حقیقت ما آن شرکت را تبدیل کردیم به شرکت دولتی و منطق اقتصادی را از آن گرفتیم.

انگلیسی ها هم آمدند غرامت شان را از ما گرفتند. برای چه باید غرامت می دادیم؟ ضرورتی نداشت. آنها داشتند کارشان را می کردند.

بعد هم كه کنسرسیوم درست شد، همان كار را ادامه دادند و همان وضع ادامه پیدا کرد.

به این ترتیب آیا ملی شدن نفت از دیدگاه اقتصادی خوب بود یا بد؟

ما ناگزیریم از منظر منافع ملی نگاه بکنیم. من دلم می خواهد یک نفر به صورت منطقی توضیح بدهد که منافع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی ِ ملی کردن نفت چه بود؟

من غیر از ضرر چیزی در آن نمی بینم. ضرری که از نظر اقتصادی و سیاسی، استراتژیک و طولانی مدت است.

زیان در سطح ملی است. مقطعی نیست که بگوییم چند میلیارد دلار از دست دادیم.

پس چرا بعد از پنجاه سال هنوز کسی دربارۀ این چیزها حرف نمی زند؟

آنهایی که مطلع هستند و در آن جریان ها بوده اند و هنوز زنده اند عافیت طلب اند. شاید روزی در خاطراتشات بنویسند.

اما در کتابهایی كه تا كنون دربارۀ نفت و تاریخ نفت نوشته اند این مسأله را مطرح نكرده اند. اقدامات مصدق را به صورت تأیید آمیز شرح و بسط داده اند.

اینکه بگوییم استعمار انگلیس را شکست دادیم و پشت امپریالیسم را به خاک مالیدیم چه چیزی نصیب ما می شود؟ بحث نفت یک مسأله اقتصادی است.

ما باید می گفتیم سهم ما کم است، زیاد کنید. از هر نظر كه نگاه بکنید ملی کردن نفت کار اشتباهی بود. اصلا ضرورتی نداشت که ما دشمن های قدری برای خودمان درست بکنیم.

تنها نفع برای ما این بوده که در منطقه بگویند مصدق در مقابل امپریالیسم ایستادگی کرد. این کار هم به نفع شوروی تمام شد که نفوذش را در منطقه زیاد کرد.

رزم آرا می گفت نفت را ملی بکنید که چه بشود؟ دوباره باید به دست همانها بدهیم. واقعیت هم همین بود... منتها خیلی صریح حرفش را زد و ملت به غیرتش برخورد و ترورش کردند

ناصر در مصر با همین ایدئولوژی ناسیونالیستی بر سر کار آمد و به ضرر مصری ها هم تمام شد. یعنی نهضتی درست شد که به ضرر همه بود.

مصدق آدم خیلی خوبی بود ولی آدمی بود که کاملا در اشتباه بود و ارزیابی هایش دربارۀ سیاست و اقتصاد غلط بود.

وارد ماجراجویی هایی شدیم که هنوز داریم تاوانش را می پردازیم.

اینکه چرا هنوز هم نمی گویند این کار اشتباه بوده، برای این است که مرعوب هستند. می ترسند. من که چند بار خیلی ملایم به این حرف ها اشاره کردم کلی ناسزا شنیده ام.

شاید ما که با نگاه امروز، دیروزمان را بررسی می کنیم این حرف را می زنیم. آیا همان موقع هم این امر قابل تشخیص بود؟

یک عده ای بودند که تشخیص می دادند. رزم آرا را به خاطر همین کشتند.

رزم آرا می گفت نفت را ملی بکنید که چه بشود؟ دوباره باید به دست همانها بدهیم. واقعیت هم همین بود.

منتها خیلی صریح حرفش را زد و ملت به غیرتش برخورد و ترورش کردند.

فقط رزم آرا هم نبود. کسان دیگری هم بودند. منتها در آن فضایی که درست شده بود در واقع می ترسیدند و حرف شان را نمی زدند.

چرا امروز می شود این حرف را زد؟

برای اینکه امروز به این نتیجه رسیده ایم که 80 درصد صنعت نفت را هم باید خصوصی بکنیم.

اگر این افتخار بزرگی بود که صد در صدش را دولتی کردیم، پس چرا حالا می خواهیم خصوصی کنیم؟ پس چیز خوبی نیست دیگر.

الان گرفتاری ما این است که صنعت نفت به یک بوروکراسی عظیم دولتی تبدیل شده و مانده ایم چه جوری از شرش خلاص شویم. چه جوری این را تبدیل کنیم به یک شرکت اقتصادی.

آیا این شدنی است؟

بله شدنی است. منتها کار سختی است. اول باید به این نتیجه برسیم که این مسیر غلط بوده است.

اصلا ما الان قانونش را داریم یعنی باید این کار را بکنیم.

سیاست های کلی اصل 44 که مجمع تشخیص مصلحت تهیه کرده و ابلاغ شده همین را می گوید. این جزو سیاست های اعلام شدۀ ماست. به خاطر این است که من می توانم این حرف را بزنم.

الان یکی از مشکلات ما این است که ایران از معدود کشورهایی است که کمترین میزان اکتشاف در آن صورت می گیرد. درحالی که احتمال كشف مخازن جديد نفت و گاز درایران بسيار بالاست. ولی انجام نمی شود.

چرا انجام نمی شود؟ برای اینکه بخش خصوصی فعالیتی در این زمینه ندارد. اگر ما می توانستیم از بخش خصوصی استفاده کنیم تا حالا معلوم شده بود ما چقدر نفت داریم.

می گویند سومین ذخیرۀ نفت و دومین ذخیرۀ گاز جهان را داریم. اگر اکتشاف بیشتری انجام شود شاید حتا اولی هم باشیم.

این تأخیرها که می کنیم هزینۀ سنگینی دارد. آن بلایی که در مورد گاز، قطر به سر ما آورد نتیجهً همین تأخیرها و ایزوله کردن خودمان و دولتی کردن صنایع است.

ای نمایشگاه کجایی ؟

تلویزیون ، رادیو ، روزنامه : آ ی آدمها ، نمایشگاه بین المللی شروع شد . بیایید ، ببینید ، از این بهتر تا حالا نبوده .

رفتم .تنها نه، با دوستان .( من ار آنها نیستم که دوستان را به دو جنسیت تقسیم کنم . دوست ، دوست است .به زیر لباسش چی کار دارم .فقط بو نده ، مسواک بزنه ، کتاب بخونه ،زبون فهم بشه ، ترجیحن لهجه ی شهر و قوم خاصی نداشته باشه و مارکسیست و کمونیست نباشه . حوصله ی پز روشنفکری و حرف های قلمبه و کمون ِ چندمی و چه رو ندارم .)

خیر سرمان رفتیم نمایشگاه که تازه های کتاب و نشر رو ببینیم ولی باید تازه ی نمایشگاه رو دیدم .

زمان تکرار شده بود ؟ اینها کتابهای ساله پیشه که ...................... . نه ، صبر کن .امسال به نمایشگاه غرفه ی بزرگ پلیس امنیت اخلاقی هم اضافه شده .

آقا پلیس مهربان جلوی در مراقب بود که ما امنیت اخلاقی را به هم نریزیم .ما هم مثه بچه شهرستانی های فیلم ها و سریال های صدا سیما مثبت و مظلوم و بی پناه وارد توپ خبری این روزهای پایتخت شدیم .باید مراقب می بودیم که بچه های خلاف تهرون ما رو اغفال نکنند .

بعد از ورودی دیگه از آقا پلیس مهربون خبری نبود .بیشتر کماندوهای نا مهربون رو دیدیم که انگار قبل از ما سنگر نمایشگا ه رو فتح کرده بودند و تعدادی برادر بسیجی قصد ارشاد ما را داشتند که گول نخوریم از نخاله های پایتختی .

خلاصه ، خبر رسیده بود که از کافکای جوانمرگ کتابی چاپ شده که قند ته دلمان آب شد ولی بعد از پیدا کردن انتشارات مورد نظر به بیماری قند که نمی دانم کدام نوع آنست ، مبتلا شدیم . " محاکمه " با ترجمه ای دیگر . وای چه اتفاق بزرگی در کویر نمایشگاه .کافکا هم کافکای قبل از تورم و گرانی .

بیچاره دخترکان و پسرکان که با هم آمده اند تا لحظه ای در کنار هم فرهنگ و سواد و مطالعاتشان را با هم تقسیم کنند یا خاطرهای عاشقانه بسازند با هم در کنار کتاب .

ولی مثل هدایت و چوبک که دیوار ِ کوتاهه نمایشگاه هستن ، طفلکان تعقیب شونده،موشی برای آزمایشگاه امنیت اخلاقی .

بیچاره دخترکی چون اثر هنری پا به جایگاه بین المللی فرهنگ و هنر کشورش میگذارد و چون بومی دستمالی ،چرک ، پاره و چون کتابی توقیف و جمع آوری میشود.

بیچاره هدایت و چوبک که با سالها آبرو و کلاس خود امروز باید همراه کوئیلو و آلنده جمع آوری شوند .

( کوئیلو نمرد و به افتخاری بزرگ در ایران دست یافت ).

گروه کوچک ما حواسش بود که بی اخلاقی نکند .بعضی غرفه داران و فروشندگان به برخی دوستانم با روی خوش جواب می دادند و با منی که روسری بر سر نداشتم چون جلادان دربار شاه عباس .

ما جویندگان طلا در رودخانه ی نمایشگاه دنبال سنگهای قیمتی و طلا و زمان در حال گذر . بالاخره خسته شدیم و به امید تخفیف های سیصد ، چهار صد تومنی به پاره آجرهای کف رودخانه راضی شدیم .

وقت ناهار به دنبال جایی بودیم تا از گلویمان کمی " درد بشری " پایین دهیم . وقتی به جای دیگران در بیرون سالن نگاهی انداختیم که در سایه جلوی شبستان ،کف زمین چون گدایان حرمها و خیابانهای بمبئی بر ستونی ، دیواری تکیه داده فهمیدیم کهبا فرهنگ بودن و دیوانه کتاب شدن نیاز به گذر از پله های عرفان یا قیام بودایی و پایین آمدن از برج عاج نشینی در نمایشگاهی بین المللی داریم .( صدایی در ذهنمان می پیچید : ................... با خاک یکی شدن ..... از خاکیم و .............. با دیگران خاکی باش.............. ) .

بازدیدکننندگان کنار هم ، شانه به شانه ،پشت به پشت به خوردن ، آشامیدن و نفس تازه کردن مشغول بودند و همراه بلعیدن با نگاه دیگران را می دریدند . رهگذران هم بلعندگان را با چشم و نگاه می خوردند .جای پلیس امنیت اخلاقی خالی که ... .

بی آبی و بی برگی ، بی درختی فضای نمایشگاه ، ما را چند بار دچار سراب دیدگی کرد که خواستیم با مخ پر فرهنگ و ادب و معرفت شده مان بر کف داغ سیمانی و بد رنگ حیاط فرود آییم .

اگر نمایشگاه در کویر برگزار می شد امتیازات بیشتری می داشت .لا اقل شب به ستاره های آسمان کویر نگاه میکردیم و تشنگی و برهوت را از یاد می بردیم .

لحظه ی خروج بیشتر آدمها دست خالی یا با خرید ی کم نمایشگاه را ترک می کردند .بیشتر ین خریدهای کم را کتاب های روانشناسی در پیتی تشکیل می داد ( از همه ی آنهایی که این کتاب ها را در دست داشتند معذرت می خوام ، عنوانی بهتر از در پیت پیدا نکردم ) .

نمایشگاه امسال در کنار نمایشگاه چشم های دریده ، دست های هرز رفته ، گشنگان و تشنگان بر خاک افتاده و سراب های سیمانی نمایش بی اعتمادی به با فرهنگهای جامعه و نادیده گرفتن توانایی حراست و مسئولین نمایشگاه بود .

نمایشگاهی که عجیب بود برای خارجیان بیچاره تر از ما ( نگاهی به کشورهای شرکت کننده بیاندازید).

نمایشگاه بین المللی کتاب و امننیت اخلاقی ِ تهران نام مناسب تری ست برای آینده .


****************************


در بیرون از این دنیای فرهنگی ، باز هم پلیس امنیت اخلاقی ، عابران چشم دریده و رانندگان تاکسی منتظر ما هستن . رانندگانی که در دل می گفتند : چه جیب های پر پولی و چه دل های خوشی که کتاب خریدند .بگذار ما هم ناخنکی به فرهنگ سوسولی این سرمایه دارها و مایه دارها بزنیم ، که زدند . ما نزدیم چون دیه ها گرون شده نمی ارزه .


پ.ن :

ما که از پلیس امنیت اخلاقی " گیر " نخوردیم . ولی یکی از دوستان تا مرز سکته رفت ، چون روسری بر سر داشت و رنگ بر پشت چشم .

کاریکاتوراز کارهای ۱6 سالگیست .

اگون شیله






(Egon Schiele) اگون شیله : هنرمند و نقاشی که شاید بتوان امروز او را خداوندگار سالن های مد دانست.نابغه ای که کمتر از او شنیدیم.و هر جا که نامی از او خواندیم هزاران برچسب فساد و هرزه نگاری را بر پیشانی او چسبانده دیدیم. تف
اوت او در طراحی و نگاه او به آناتومی بدن و استخوان بندی انسان در اولین برخورد با شاهکارهای او به رخمان کشیده می شود. نمی دانم چرا وقتی طراحی او از صورت ها و اندام ها را ( به جز کودکان ) می بینم ناخودآگاه پوسیدگی هم جزوی جدا نشدنی از دریافت ذهنی من می شود. برآمدگی و فرورفتگی بدن ها و ظرافت خطوط او بی نظیر است. انگار بدن ها را می پرستد. شیل برای طرح های نامتناسب , عجیب, اروتیک و آشفته اش معروف است. و جالب این است که همه خانوم های انتخاب شده توسط او فقط زیبایی ندارند. او ارزش های جنسی انسان گذشته را به نقد می کشد و در بعضی نقاشی ها نگاه مردان را به زنان با نشان دادن زن به شکل تنی بی دست و پا ( تکه گوشت ) چون سیلی به صورت بیننده می زند. نگاهی مختصر به زندگی اگون شیله
1890: تولد در تولون اتریش در کنار رود دانوب. از پدری اتریشی و مادری با اصلیت چک به دنیا آمد.
1905 : پدرش را به علت ابتلا به سیفلیس از دست می دهد.
1906 : پذیرفته شدن در مدرسه هنر و دین. ( که گوستاو کلیمت هم در این مدرسه تحصیل کرده است )
1907 : با اصرار اساتید به آکادمی هنر( که سنتی تر بود ) در وین فرستاده شد. در آنجا به تحصیل نقاشی و طراحی پرداخت که بی نتیجه بود. این همان مدرسه ای است که آدولف هیتلر در 1907 از ورود به آن باز ماند. ( همین اتفاق افسانه ای را ساخت که شیله و هیتلر موفق به دیدار هم شدند . که امروز کاملن رد شده است.)
1907: آشنایی با گوستاو کلیمت. کلیمت استعدادهای خاص شیله را تشخیص داد و سخاوتمندانه مرشدی برای هنرمند جوان شد. کلیمت با خریدن بعضی از کارهای او , تعویض با کارهای خود و پیدا کردن و دادن مدل نقاشی هایش به او یا معرفی او به مشتریان پر و پا قرص و دائم خود , در شیله ایجاد شوق کرد و از او به این نوع حمایت کرد.
1908: شیله اولین نمایشگاه خود را برگزار کرد.
1909: تحصیلات در آکادمی را ناتمام گذاشت و گروه هنر نوین را همراه با دانشجویان ناراضی تشکیل داد. در همین سال کلیمت , شیله را به نمایشگاه کارهایش دعوت کرد.در اینجا بود که شیله با کارهای ادوارد مونش جان تروب و ونگوگ آشنا شد. ( بارها گل های آفتابگردان ونگوگ را ستایش کرد ). شیله شروع به کار بر روی انسان و مسائل جنسی انسان کرد که این موضوع بارها در کار او اختلال بوجود آورد. تمرکز او بر روی بدن های برهنه , مرگ و جستجو در امیال انسان است. هم چنین او آثاری از مناظر , ساختمان ها و طبیعت بی جان خلق کرد.
1911 : شیله، " والری" (والی) 17 ساله را ملاقات کرد و رابطه ی عاشقانه ای را با او آغاز کرد و برای مدت ها با او در وین زندگی کرد . والری مدل بسیاری از شاهکارهای او بود. والری قبل از آشنایی با شیله مدل کلیمت و یکی از معشوقه های او بود .شیله و والری تصمیم به فرار از محیط شلوغ و پر دردسر وین گرفتند و به شهر کوچک " Český Krumlov (Krumau) " حوالی بوهمیا ( شرق چک ) زادگاه مادر اگون رفتند .ولی با و جود آشنایان و نزدیکان اگون از شهر بیرون انداخته شدند . اهالی شهر شدیدن نوع زندگی آنها را ناپسند می دانستند و نمی توانستند قبول کنند که دختران نوجوان و جوان شهر مدل های او باشند . اگون و والری مجبور شدند به Neulengbach بروند تا برای شیاه مکانی الهام بخش و آرام پیدا کنند .اما در آنجا نیز رفتار و نوع زندگی شیله خشم ساکنین شهر را بر انگیخت و با لاخره به جرم اغوای دختری نوجوان دستگیر شد .
در گزارش پلیس آمده است هنگام دستگیری صدها طرح و تابلو را نیز توقیف کردند . در روز دادگاه قاضی یکی از طرحهای او را با شعله شمع مقابلش سوزاند و او را محکوم به سه روز زندانی کرد که این مدت به بیست و یک روز افزایش پیدا کرد . از دوران زندان دوازده طرح و تابلوی به جای مانده، با ته مایه مشکلات و رنج اسارت و زنجیر شدن در سلول زندان .
1914 : شیله با دو خواهر به نام های ادیت و آدله هارمس آشنا شد . هر دوی آنها همراه خانواده شان روبروی استودیو شیله در حومه ی وین " Hietzing" زندگی می کردند . آنها از خانواده ای متوسط و پروتستان هایی معتقد بودند .
1915 : شیله برای بدست آوردن منزلت اجتماعی قابل قبولی با ادیت نامزد شد و والی وفادار فهمید که باید روابطش را با اگون کوتاه کند . با وجود مخالفت های شدید خانواده ادیت ، اگون و ادیت در 17 ژوئن ( سالگرد ازدواج والدین اگون) 1915
با یکدیگر ازدواج کردند . جنگ جهانی اول آغاز شد و روی زندگی و کار شیله تاثیر گذاشت .سه روز بعد از ازدواج او به خدمت سربازی فرا خوانده شد .او ابتدا به مقری در پراگ فرستاده شد . در ارتش شیله با افسرها و مافوق ها رفتاری خوبی داشت و آنها هم به شخصیت هنرمند او احترام می گذاشتند .او هیچگاه به خط مقدم اعزام نشد و جنگ را از نزدیک ندید که باعث میشد به نقاشی و طراحی از سربازان و اسرا بپردازد .
1917 : او به وین بازگشت و اکنون می توانست روی استعداد خاص و هنر خود تمرکز کند و کارهایش کم کم توانست معروفیت و محبوبیت بین هنرمندان و جوامع روشنفکری آن سالها پیدا کند . در چهل و نهمین نمایشگاه آثار نقاشی وین او توانست با نمایش پنجاه اثر از خود در سالن اصلی بر محبوبیت و افتخارات خود بیافزاید .او هم چنین پوستری برای نمایشگاه نیز طراحی کرد که الهام گرفته از شام آخر بود و پرتره خود را جای صورت مسیح استفاده کرد . این موفقیت ها و جنجال ها نام او را بر زبان ها انداخت ، تا جایی که تابلوهایش با قیمت های گزاف به فروش رسید و سفارشهای پرتره بسیاری گرفت .

پاییــــــــــــــــــز 1918 فرا رسید و اپیدمی آنفولانزا جان 20 میلیون نفر را در اروپا تهدید می کرد که به وین هم رسید . ادیت که شش ماهه حامله بود ، در 28 اکتبر همان سال بر اثر ابتلا به آنفولانزا از دنیا رفت ،که آنفولانزا شیله را درست سه روزبعد از مرگ همسرش از دنیای جدید ، معروفیت ، محبوبیت و افتخارات و آینده ای درخشان محروم کرد .او 28 ساله بود . در طی آن سه روز شیله تعدادی طرح از تن بی جان همسرش کشید که آخرین یادگارهای اوست . شاید با مرگ شیله و مودیلیانی (1920) و به اوج نرسیدن نبوغشان عر صه برای نقاش زرنگ و شومنی مثل پیکاسو خالی شد تا امروز نشناخته و ندیده پیکاسو دوست شویم .پیکاسو بی شک خوش اقبالترین مرد قرن گذشته است .
Sina Khanbabaie












( استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است )


















مرثیه ای برای کنت دراکولا

مرثیه ای برای کنت دراکولا


آیا با ضد قهرمان های سینما یا ادبیات همدردی کرده اید ؟

راسکلنیکوف جنایات و مکافات ؟ تراویس بیکل راننده تاکسی ؟ ضد قهرمانهای pulp fiction ؟

با دراکولا چطور ؟

این مقاله مرثیه ای است برای کنت دراکولا .

دراکولا برای شما نماد چیست ؟یک حیوان که به دنبال زنهای زیبا و در عطش به نیش کشیدن گردن هاست ؟

***********

دراکولا نماد امتناع از مرگ است .امتناع از پذیرش جبر حیات .در زندگی چند بار به بی مرگی (جاودانگی) فکر کرده ایم ؟

دراکولا به خاطر از دست دادن معشوق(همسر) خود (که در اثر تالم خبر مرگ سردار- شخصیت انسانی کنت – دست به خودکشی زده است ) فریاد کفر سر میدهد و مجازات الهی می شود . مجازاتی که چیزی نیست جز تبدیل به خون آشام .مرده ای زنده که روزها به دور از نور ( نماد حقیقت و پروردگار ) در تابوت و تاریکی می خوابد و شبها به پا می خیزد و با نوشیدن خون انسانها جوانی و شادابی موقت به دست می آورد .

نیاز او همانقدر برای او درد آور است که نیاز ما به غذا .

گناه نوشیدن خون به همان اندازه ای است که ما حیوانات را به نیش می کشیم .

او برای نپذیرفتن جبر ،جبر دیگری را با خود می کشد که جز خون برای تغذیه و نپوسیدن نمی تواند از چیز دیگری استفاده کند .و او برای این درد الهی با نماد دینی و الهی دوران و جغرافیای خود ، مسیح و خدایش ، سر ناسازگاری دارد .

ریشه ی خون آشامیدن او از بطن اعتقادات دینی و آیین مسیح می آید .از خود مسیح که شراب را خون خود خواند و نان را جسمش و زمانی که بر صلیب بود و از زخمهای پهلویش خون می چکید یوسف رامه ای (Joseph Arimathie) آنرا در جامی گرد آورد و نگاه داشت که مبشر حیات نو به برکت جانفشانی و نیز نشانه روح پاک و بری از گناه است <1>.

مسیح می گوید : هر که تنم را بخورد و خون مرا بیاشامد ، حیات جاودان دارد ،من در روز بازپسین او را زنده خواهم ساخت .

دراکولا در برابر جرعه ای از خونتان به شما زندگی جاوید می دهد .(قربانیان بعد از نوشیده شدن خونشان ،خود به خون آشام تبدیل می شوند ).

او هم فریادی سر دادکه شاید همه ی انسان در سوگ عزیز از دست داده ی خود سر میدهند یا در گلو خفه می کنند . او با جبر کنار نیامد . او هم چوب سکوت انسان را خورد و طرد شد .

تصویر دراکولا در همه ی فیلم هایی که دیدید تصویری است که برام استوکر از او برایمان به جا گذاشته :

او مردیست زیبا ،آراسته و پیراسته با چشمانی نافذ . اوست که زندگانی را با مرگ آشتی می دهد .<2>

نمادی ظاهری از انسانی کامل ولی تنها و اعتقاد از دست داده که می خواهد تن به بایدهای زندگی ندهد (ابر مردی تنها)

.

به امید روزی که این انسان خسته و تنها در فیلمهایمان با آرامش به زندگی خود برسد و به فجیع ترین شکل کشته نشود .کمی هم از مازاد خون سازمانهای انتقال خون در اختیار این هم نوعان قرار بگیرد تا بتوانیم دنیایی آرام برقرار کنیم .

به یاد آوریم که در هر بازه ی زمانی در تاریخ پذیرفتن گروهها ،یا دادن حقوق بشری به آنها با مخالفت مواجه شده است .

سیاه پوستان در جنگهای داخلی آمریکا ، زنان از اوایل قرن گذشته ، هم جنس خواهان در اواخر قرن گذشته و هزاران انجمن حمایتی و نوع دوستی ،طبیعت دوستی و ... .

Sina Khanbabaie


<۱> . چهار سیمای اسطوره ای - جلال ستاری -نشر مرکز

<۲>.دراکولا - برام استوکر - نشر ثالث

(استفاده از مطالب وبلاگ با درج منبع و ذکر نام نویسنده مجاز است )