۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

باغهای کندلوس( در ستایش مرگ )

در بازار مافیایی فرهنگ امروزی ، شاهکارهای کوچکی نادیده گرفته یا کمتر دیده می شوند . بازارهایی که ما را با سلیقه و جهتهای فکری خود آشنا می کنند و عادت می دهند و از ما زامبی هایی یک شکل می سازند .
ادبیات ،سینما ، هنرهای تجسمی و مو سیقی در سیطره لابی ها ، گروها و اشخاص قدرتمند و با نفوذ است .
امروز کمترین هنرمند و نویسنده ای تنها با قدرت استعداد و توانایی خود شناخته می شود .
ما مخاطبین هم چشم بسته تن به خواسته ها و تولیدات انتخابی می دهیم . ، شاید بالاجبار ! بحث من جامعه مصرف گرایی و سرمایه داری نیست .چون بسیاری از روشنفکرانی را که به خوردمان داده اند و می دهند که دم از از دشمنی با مصرف گرایی و سرمایه داری می زدند ، دست پخت دستهای پنهان فرهنگی اند .
به بی راهه نروم .
بهتر است بحث من تنها به سینما و آن هم سینمای کشورمان محدود شود .سینمایی که با تنی نحیف در حال ادامه دادن به مسیر نا هموار خود است . فیلمهای سینمای ایران هم اسیر مافیای خودمانیمان میشوند ، کمتر دیده می شوند ، کمتر قدر می بینند .
باغهای کندلوس کار ایرج کریمی به نظر نگارنده یکی از بهترین ( حتی بهترین ) کارهای سینمای ایران است .پختگی و سینمای نابی که کمتر در فیلم های میهنی مبینیم در اوج کمال است . فیلمی که اگرمتعلق به سینمای اروپا بود به جایگاهی بسیار بالاتر از اکنون می رسید . (جبر جغرافیایی ؟!؟! )
ایرج کریمی ( منتقد ، مترجم و کارگردان ) پیش از این با نقدهای خاص و پر محتوا مخاطب را با سیل معلومات و سواد ادبی ، فلسفی و سینمایی خود غرق میکرد و سینمای خاص خود را در فیلمهای قبلی خود مثل چند تار مو به نمایش گذاشته بد ، با این فیلم ( باغهای کندلوس ) نشان داد که سینما را متفاوت تر و اصولی تر میفهمد و می سازد .
شاید تعاریف من به فیلم و کارگردان بیشتر لطمه بزند ولی شمارا دعوت به دیدن و دوباره و چند باره دیدن فیلم می کنم . در ادامه نیز بخشی از لذتها ی ناب سینمایی این فیلم را می آورم . فیلمی که با آن سینما را و هنر و قدرتش را بیشتر شناختم و یاد گرفتم .
یادداشتهای من به عنوان نقد و بررسی نیست چون بارها گفته ام من اعتقادی به نقد ندارم . هدفم لذت از هنر و برداشتهای شخصی ( درست یا غلط ) است .





نویسنده و کارگردان: ایرج کریمی
تهیه کننده: علیرضا شجاع نوری
بازیگران: محمدرضا فروتن، خزر معصومی، مسعود کرامتی، بهناز جعفری، احسان امانی، محمدرضا ناجی
با حضور: شاهرخ فروتنیان، فریبا کامران
مدیر فیلمبرداری: محمدرضا سکوت
تدوین: ایرج کریمی ، رضا شیروانی
موسیقی: سینا سلیمی
طراح چهره پردازی: مهین نویدی، بابک شعاعی
صدابردار: سعید احمدی
عکاس: گلاره کیازند


خلاصه داستان: کاوه و آبان زوج جوانی که در اوج عشق قهرمانان قصه ما را ترک کرده اند بهانه ای می شوند تا بیژن، علی و سعید به یاد روزگار با عشق سپری شده آنها در باغهای کندلوس به جستجو باشند.

یادداشت: « باغهای کندلوس » پس از فیلمهای « از کنار هم می گذریم » (1379) و « چند تار مو » (1382) سومین فیلم بلند ایرج کریمی منتقد باسابقه و کهنه کار سینمای ایران است.


ستایش مرگ

شروع داستان با تصادف سه دوست در ماشین آغاز می شود. سه دوستی که در سفری نابه هنگام تصمیم به پیدا کردن قبر کاوه و آبان کرده اند .بی شک در ابتدا دو نفر از جمع میمرند( سعید و بیژن ) و داستان با ارواح آنهاست که ادامه پیدا می کند .و دوست سوم( علی با بازی مسعود کرامتی ) نیز در برزخ مرگ و زندگی ست .
صبح بعد از تصادف با راننده ای برخورد می کنند که وظیفه اش بکسل کردن ماشینهاست . ( انتقال ارواح ) .
راننده در دیالوگی به بیژن که تازه از خارج برگشته میگوید : به من هیچ فرق نمیکنه ، اونجا هم که بودی باز بکسلت می کردم .
شخصیت پردازی راننده و شوخی ها و جملات او با لهجه ی آذری بسیار عالی از کار در آمده و اگر او را فرشته ی مرگ بدانیم یکی از خاص ترین فرشتگان مرگ تاریخ سینما را به نظاره نشستیم . مرگی این چنین شوخ و متفاوت .
از همان ابتدای فیلم کارگردان علی ( مسعود کرامتی )را در سکانسها و نماها مختلف از دو دوست دیگر جدا می کند که در پایان دلیل این جدایی و تفاوت فکر را می فهمیم . شخصیتی که هنوز هم وابستگی های مادی به زندگی دارد و باوری عمیق به عشق ( عشق آبان و کاوه ) ندارد .ومجازات او زندگی ست .
فردی که حتی می خواهد عشق را نیز بخرد . ( پیشنهاد خرید نامه های عاشقانه ی سعید ) .علی در فیلم می گوید : من عاشق نمی شم ، کسی عاشق میشه که خودش رو دوس داشته باشه ، نه من که از خودم بدم میاد .
در این فیلم پاداش شناخت زندگی و عشق ورزیدن ، مرگ است . مرگی که برای ما تا به امروز دهشت و سیاه شناسانده شده است که با مفهوم مرگ در این فیلم کاملن متفاوت است .
کاوه علیرغم بیماری آبان به علت قدرت عشق خود و کمال در عشق زودتر از آبان می میرد .کاوه تنها آبان را دوست دارد و تنها هدف خود در زندگی را آبان می داند .عشق به آبان است که زندگی کاوه را ساخته و بی آبان توان و میلی برای زندگی نیست . در سکانسی که آبان برای فرار از پاسخ به سوال کاوه در مورد نتیجه آزمایش به نماز پناه می برد ، و حتی با بستن قنوت حایلی بین خود و کاوه ایجاد می کند و از عشق زمینی خود میکند ، باز هم کاوه را می بینیم که تنها بر عسق و آبان سجده می کند و جای پیشانی او را بر روی مهر نماز می بوسد .
و اوست که زندگی زودتر می گریزد و درعشق به کمال می رسد .
فیلم بر عشق و مرگ تاکید دارد . در زندگی که در فیلم تصویر شده معنا و هدف معنی ندارد .دریا دوست آبان در سراسر زندگی عاشق نمی شود . اوست که در اوایل فیلم خاطره ای از کودکی خود تعریف می کند که در میان فروشگاهی پر از اجناس گریه میکند و فریاد میزند : مامان من چی می خوام ؟
انسان در زندگی و دنیا ی امروز با بی معنایی چه می خواهد ؟ همه ی ما کودکانی نیستیم که بارها از خود پرسیدیم : من چی میخوام ؟


عشق کامل کننده نقص ها و مرگ پاداش عشق و آرامشی در پی مرگ برای عشاق .چیزی فراتر از بهشت . عشق است که دستور می دهد . کاوه در پاسخ به آزمایش آبان می گوید : این یه دستوره آبان .... تو حق نداری که چیزیت باشه .
آبان را در سکانسی در بیمارستان قبل از ازدواج با کاوه با عینک می بینیم اما بعد از ازدواج او را هیچگاه دیگر با عینک نمی بینیم .عشق نقص ها را کامل می کند .
کندلوس در فیلم بی شک شکلی از بهشت است .هم در دیالوگ ها و هم در نمادها و تصاویر .
در بیمارستان آبان به مرد کندلوسی ( سید ) می گوید : کندلوس بهشته و تو سید فرشته ای .
در نمایی مسافران را در قهوه خانه ای بین راهی می بینیم که تخت ها در کنار رودی روان در زیر سایه بان ها و مسافران لمیده بر آنها نمایش داده می شود . این همان تصویر ساده و سخیفی نیست که از بهشت از کودکی در ذهنها کاشته ایم ؟!!

بهشت نتیجه عشق ماست و نتیجه عشق ما مرگ است و فرار از زندگی .پاداش ما تخت ها و آبهای روان و غذاهای لذیذ ، حوریان نیست .آرامش در کنار معشوق پاداش ماست .
در تمام فیلم افسوسی را که می توان برای زندگان و زندگی بی عشق و معتا خورد را به نظاره نشست . در سکانسی بی نظیر که از اخل ماشین تصویر برداری شده و موضوع در بیرون قرار دارد : در یکی از پنجره ها سعید و بیژن در قابی رنگی و از نظر طبیعی سبز دیده می شوند و در مقابل علی در قابی بی رنگ و خشک .
ایرج کریمی فیلم خود را در سینمای معنوی نگاه نداشته و گاه گاهی نیش و کنایه ای اجتماعی و تا حدی سیاسی هم میزند و حتی با مدیوم سیمای ایران نیز بازی می کند
یک از شاه سکانس های این فیلم جایی در ابتدای فیلم است که دستان کاوه را می بینیم که از دو طرف درخت بیرون می زند و تن آبان را در آغوش می گیرد و درخت استتار و سانسوری سینمایی است .خسته شدیم از زوجهای یخی سینمایمان .
در جایی دیگر آبان در بیمارستان( قبل از ازدواج) بدون دست زدن به کاوه با موچین انگشتان کاوه ا باز می کند تا کاغذی را بین آن بگذارد .این صحنه ها نگاه هوشمند و ظریف و طنازی به همرام دارد که کمی هم قلقلکمان می دهد .
مرگ در این فیلم حضوری قوی و بسیار متفاوت با معتای همگانی خود دارد . مرگ را می توان در فیلم دو لایه دید .
  1. مرگی دینی که جسم می میرد و روح پاداش و مجازات جسم را می بیند که پاداش کاوه و آبان در فلم در شکل آن زوج شاد پایان فیلم است .
  2. مرگی که من اسمش را مرگ اجتماعی و مرگ شهری می گذارم . در سرتاسر فیلم قبر کاوه و آبان پیدا نمی شود .نکند کارگردان ما را فریب داده و کاوه و آبان نمرده اند ؟؟؟؟؟ و با فرار از اجتماع و شهر به بهشت رویایی و دو نفره ی خود و طبیعت پناه برده اند و این نا آگاهی دوستان و انسانهای دل سپرده به شهرها و اجتماعات و زندگی افسوس بار است که آنها را مرده پنداشته اند .
اگر این مرگ دوم را قبول کنیم می توات به زن و شوهر پایان فیلم توجه کنیم که اگر کاوه و آبان زنده هستند باید همسن آنها بوده باشند .
آنها از اتوبانها ، ماشینها و دکتر قلبها و ساختمانهای غول آسا و قوانین حاکم بر زندگی ما فرار کرده اند ، بگذار مرده پنداشته شوند .

تدوین فیلم و برخی صحنه ها به غنای سینمایی فیلم بسیار افزوده است .

باغهای کندلوس دو ، سه سالی ست مرا به خود مشغول کرد و هم چنان برایم لذتی بی انتها ( چه سینمایی ، چه مفهومی و شاعرانه ) به همراه دارد . برای بعضی از صحنه ها ایستاده ام و دیست زده ام .
ایرج کریمی به تالار بزرگان وبلاگ و دنیای من خوش آمدی .


در آخر دیالوگهایی به یاد ماندنی که هم لذت به همراه دارد وهم کلید هایی برای فیلم هستند را می آورم به همراه موسیقی بسیار زیبای فیلم که اولین هدیه موسیقیایی و شنیداری من در وبلاگم است .


  1. همه ی ما پیکانیم . ( پیکان با دو معنا : پیکان همان فلش جهت دار : ما انسانها یی ذاتن جهت دار و با خط و مشی های ذهنی و سیاس و اعتقادی هستیم و پیکان به عنوان ماشین و گذشته ای کهنه و از شکل افتاده که نمی توانیم به راحتی اثر آنرا از زندگی و جامعه پاک کنیم ).
  2. مادرها تو هر سنی بمیرن زوده !
3.ما زنها زود شکسته میشیم ، چون عروسک بازیمون هم جدیه !
4.ما ( زنها ) مادر عروسکهامون ، بچه مون و حتی مادر برادر ، خواهر و پدرمون هم هستیم . گاهی مادر مادرمون هم هستیم .
5. - اگه گم شدیم بر میگردیم .
- پس گم شین .



( استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است )

هیچ نظری موجود نیست: