۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

آنچه من از کسوف فهمیدم ( همون نقد یا تاویل یا واکاوی )

نگاه من به کسوف آنتونیونی

هنگامی که زنجیرهای بی پایان بردگی زن در هم شکسته شود ، هنگامی که زن برای خود و با خود زندگی کند ، و مرد که تا کنون نفرت انگیز بوده ، او را به حال خود بگذارد ، زن نیز شاعر خواهد شد .


<< آرتور رمبو >>


کسوف : زمانی اتفاق می افتد که ماه بین زمین و خورشید قرار می گیرد .خورشید در فرهنگهای رومی و یونانی نماد قلب است .

چه چیزی بین انسان و قلب او (جایگاه احساس و عواطف ) قرار گرفته است ؟

آنتونیونی سه گانه اش را بر پایه جامعه ای مردانه که نمادیست از جامعه ای کهنه ، که اساسش غرایز بی حد جنسی و قدرت فیزیکی و غلبه بر ضعیف تر است میریزد .این مردها هستند که کافیست بخواهند و بدست بیاورند .

زنان قهرمان سینمای داستان نگوی آنتونیونی اند .قهرمانانی که بی شک حقیقی ترینهای سینمایند .قهرمانی که عجز ، خستگی از همه ی حرکاتش می ریزد .چشمانی که جز غم چیزی به ما منتقل نمی کند .

ویژگی این قهرمان آنست که با انتخاب از جنسی مخالف کاملا با دنیای غالب و حاکم در تضاد است .

در پایان "ماجرا " تنها سلاح زن بخشش است ودر پایان " شب "پذیرش و تحمل .

اما در کسوف این ویتوریاست که مسیر را انتخاب می کند . هم در اول فیلم و هم در آخر فیلم .

این بار این قهرمان خسته تر از قبل است و نمی تواند نقش تحمیلانه را قبول کند .

جامعه ای که در این سه گانه و به خصوص در کسوف ترسیم می شود نشانه های مدرن بودن را دارد .جامعه ای که شناخت و علت در رابطه ها معنی ندارد .

هیچ زن و مردی نمی داند چرا دیگری را دوست دارد و حتی نمی داند که دوست ندارد .تابلوهای نقاشی در ابتدای فیلم در خانه ی "ریکاردو"این سر در گمی و ابهام را به خوبی نشان می دهند .

آدم ها حیواناتی اقتصا دی شده اند . نگاه کنید به جایی که ویتوریا در بازار بورس نگران حال و سلامتی مادرش است ولی مادر بی توجه به این نگران و بی تفاوت به دخترش او را ترک می کند تا به گروهی بپیوندد برای تجمع و اعترض علیه افت سهام .

پیرو هم فقط در تنها چیزی که موفق است دلالی بورس است . زن برایش مثل کاغذ سهام است .

تنها جایی که ویتوریا به شادی می گذراند آپارتمان زن همسایه است .زنی که در کنیا به دنیا آمده است .انسانی که از گاو بودن مردم کنیا حرف می زند و هم چنین از زندگی در این جامعه مدرن هم ناراضی ست . او عاشق طبیعت است .تمجید اواز طبیعت آفریفاکه طبیعتی دست نخورد است نشنگر این امر است .

مارتا : اون چه در این مورد می تونم بهتون بگم اینه که : تقریبا ده تا رهبر دارن که تحصیلکرده آکسفوردن .بقیه شون هم مث گاون ،شیش میلیون گاو .

ویتوریا : ولی اگه تو میگی از اون جا خوشت میاد ، پس باید گاوای خوشگلی باشن ....

مارتا : می دونی اگه مجبور نبودم واسه خرید برم بیرون ، هیچ وقت هیچ جا نمی رفتم .

ویتوریا : از جامعه گریزونی ؟

مارتا : نه ضد جامعه نیستم .موضوع اینه که از مردم کشورم دورم .

ویتوریا : یعنی همون گاوا .

آیا انسان مدرن این جامعه ، فقط ظاهری شیکتر و لباس های معطری دارند ؟

انسان در زندگی بدوی همانقدر بیچاره بود که در زندگی مدرن . بحران آسایش درگذشته و امروز بحران اخلاقی و عطفی . و هر دو بحران در هر دوره بوجود آورنده ی دیگری نیز بوده اندو خواهند بود .

کسوف تلخترین فیلم سه گانه ست .ویتوریا مثل " آنا " در " ماجرا " در دااستان گم میشود .انگار جامعه این انسان نا همگون با خود را در خود حل می کند .

وقتی ویتوریا در پایان از پله های دفتر " پیرو " پایین می آید و وارد خیابان می شود در آخرین تصاویری که از او می بینیم نمایی است که او پشت کر کره های مغازه ای خیره شده به دوربین و ماشین ها و جامعه در background تصویر در حرکتند . انگار زندانیست و محکوم و راه فراری از این جامعه نیست . اما در پایان این نما او با نگاه به آسمان و درختان لبخند مرده ای بر لب می زند .

فیلم های آنتونیونی خود واقعی زندگی است . عینک های خوشبینی برداشته شده و مرثیه ای است برای زندگی و انسان . برای خوبی هایی که می توانست باشد .

چقدر وحشتناک است صدای خنده هایی که هنگام بیرون آوردن ماشین " پیرو " از دریاچه ، حاضرین در محل بی تفاوت از مرگ یک انسان سر می دهند .

در آخر به موسیقی ابتدا فیلم اشاره ای بکنم :

موسیقی در ابتدا شاد و تقریبا مدرن و امروزی شروع می شود اما خیلی زودجایش را موسیقی دلهره آوری که به کارهای کلاسیک شبیه است می گیرد . هر دو در بستری سیاه نواخته می شوند .انگار این خود زندگیست که شادی هایش خیلی کمتر از دلهر ه ها ، غم ها و ترسهایش است .

سیاهی تیتراژ بر سفیدی نوشته ها غلبه می کند و اسامی افراد چون روشنایی های زود گذری هستند که جای خود را به دیگری می دهند و محو می شوند .

ant

در پایان فیلم باز هم موسیقی دلهره آور به سراغمان می آید ،و نقش بسیار مهمی در آن سکانس جادویی 7 دقیقه ای ایفا می کند .

و آن سکانس ها چقدر ترسناکن .(من شخصا با دلهره و سیخی موهایم مواجه میشوم ). مورچه های روی درخت همان آدم ها نیستن که روی سطح ترک خورده ی جامعه سرع در حرکتند و انگار همدیگر ر نمی بیننند ؟

جالب است تنها زمانی موسیقی قطع می شود که صدایی از طبیعت و تصاویری از درخت ، آب یا باد نمایش داده می شود و جالبتر اینکه این موسیقی دلهره آور زمانی اوج می گیرد و بلندتر به گوش می رسد که ما تصاویر انسان ها را می بینیم .

آنتونیونی کارگردان بی نظیریست و ارزش کار او در این جا مشخص می شود که بعد از سالها هیچ کس به زبان سینماییش جرات نزدیک شدن نداشته است .زبان سینمایی او در کسوف اوج هنر اوست و اوج هنر سینماست .

Sina Khanbabaie


(استفاده از مطالب وبلاگ با درج منبع و ذکر نام نویسنده مجاز است )



۲ نظر:

مثلث گفت...

سلام.از نقدتون استفاده کردم.ممنون.زیبا بود.تازه میخوام فیلم و ببینم .گفمتم یه نقد بخونم ازش.عالی بود

C.na Lord Fathery گفت...

ممنون مثلث .